بياحالشوببر
شادي
درباره وبلاگ


سلام من اناهيدم واميدوارم هميشه در وبلاگ من شادي و خنده باشد.نظر يادتون نره و تبليغات روهم ببينيد چيز هاي جالبي با طبقه بندي قيمت ها و قيمت هاي مناسب و كيفيييييييييييييت بالا حتما سر بزنيد ضرر نداره منونم از نظرات و حسن سليقتون براي اومدن به وبلاگم و ديدن تبليغات.دوست دار شما اناهيد.بوسسسس براي همه ي اونايي كه تبليغاتو نميخرن فقط ميبينند و يه بوس گنده تر براي اونايي كه خريد ميكنن.بوووووووووووووووس.دوستان لطفا به وبلاگ امتياز بديد تادر مسابقاط رتبه كسب كنيم با تشكر مديريت وبلاگ.

پيوندها
اجي حانيه
اجي رميليا
اجي گيسو
اجي رويا
اجي بهار
اجي مهسا
شوری سنج اب اکواریوم
کمربند چاقویی مخفی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بياحالشوببر و آدرس بياخوشباشيم.LoxB log.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 58
بازدید دیروز : 521
بازدید هفته : 590
بازدید ماه : 58
بازدید کل : 12626
تعداد مطالب : 146
تعداد نظرات : 81
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


JAVASCRIPT:

بيا حالشو ببر

چت روم پاییزه

نويسندگان
اناهيد

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, :: 16:58 :: نويسنده : اناهيد

قسمت پنجم(آخر)!!!!!!!!!!!!!

 

 

 

 

دکتر وفادار جلوتر آمد و گفت:

- به به آقای مددی!دیروز توی بیمارستان فقط بینی تون آسیب دیده بود. الان چشمتون هم... از ردف پسر ها یکی گفت:«استاد خود درگیری مزمن داره». و دوباره کلاس یکپارچه خنده شد...

گفتم:استاد اگر اجازه نمی دید ,کلاس نیام.

- والا خودت که مشکل نداری ولی با این وضع که اومدی دیگه حواس برای بچه ها نمی مونه که... بفرمایید,بفرمایید بنشینید.

 

...

ادامه مطلب

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
براي گرفتن رمز نظر بزاريد


ادامه مطلب ...
 
جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, :: 16:54 :: نويسنده : اناهيد

 

قسمت چهارم!!

 

 

 

 

 

اشک از چشم های سعید جاری شده بود و صورتش خیس خیس بود. دیگر صدای خنده اش به سختی میرسید...

 

نیم ساعتی بود که می خندید.من هم روبروی آیینه ایستاده بودمو چشمم را بر انداز می کردم.

- پسر تو هم خیلی آدم خوبی هستی.تا حالا توی عمرم اینقدر نخندیده بودم!!

...



ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
 
جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, :: 16:35 :: نويسنده : اناهيد

قسمت سوم!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مرد جوان گفت:

 

 

 

- شرمنده آقای دکتر، من فکر کردم شما مزاحم برادر زاده ی من شدید،این بود که خون جلوی چشامو گرفت. دیگه... دیگه باید ببخشید.

مرد جا افتاده که سمیرا او را پدرش معرفی کرد هم گفت:

- جوون خرج بیمارستان هم هر چی بشه من تقبل می کنم.اتفاقیه که نباید می افتاد. باعث شرمندگی ماست.

من و سعید به هم نگاه کردیم و او خیلی زود فهمید که نباید آنجا بماند.

 

 

- ببخشید... من باید برم بالا... الان شام می سوزه.

 

...

ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
 
جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, :: 16:28 :: نويسنده : اناهيد

 

قسمت دوم!

 

سعید دلش را گرفته بود و می خندید.برای اینکه من بیشتر بسوزم،بلند بلند قهقهه می زد و خودش را روی زمین می غلتاند.

وای خدا... مُردم از خنده. رفته خواستگاری دماغشو شکوندن.

- سعید کجاش خنده داره.دماغ من هنوز درد می کنه. دکتر گفته اگه شانس بیاری،مجبور نیستی عمل کنی.اونوقت تو هر هر می خندی!



ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
 
جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, :: 16:21 :: نويسنده : اناهيد

 

قسمت اول!

 

 

استاد که کتابش را بست فقط چند ثانیه طول کشید تا وسایلم را جمع کنم.خودم را مجاب کرده بودم که حرفم را بزنم.چهار ماه تمام بود که زندگیم شده بود جستجو و تحقیق و پرس و جو در مورد او.

 

دیگر مطمئن شده بودم.ولی ترس مدتی دست و پایم را بسته بود.امروز باید حرفم را میزدم.سرازیر شده بودم از پله ها پایین و زودتر از بقیه،کنار دانشکده منتظر ماندم تا او بیرون بیاید...



ادامه مطلب ...
 
جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, :: 16:17 :: نويسنده : اناهيد

این کارارو روزانه انجام دهید تا رستگار شوید...

 

 

 

 

قبل از ورود مهمونها یک دور همه قاشقها رو دهنی کنید.

قبل از ورود به دستشویی عمومی به بقیه تعارف کنید.

تو آلبوم کنار عکس بچتون چندتا از پوشکهای نازنینشون رو هم بچسبونید.

سر میز غذا مدام جوکهای کثیف دبلیوسی ای تعریف کنید.
                                                                               ادامه ي



ادامه مطلب ...